جدول جو
جدول جو

معنی فریاد خواندن - جستجوی لغت در جدول جو

فریاد خواندن
(دِ گِ رِ تَ)
فریاد کردن. فریاد کشیدن. فریاد کردن، کمک خواستن. دادخواهی کردن:
تظلم برآورد و فریاد خواند
که شفقت برافتاد و رحمت نماند.
سعدی.
شنیدم که در حبس چندی بماند
نه شکوه نوشت و نه فریاد خواند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
فریاد خواندن
((~. خا دَ))
داد خواستن، کمک خواستن، فریاد خواستن
تصویری از فریاد خواندن
تصویر فریاد خواندن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فریاد خواستن
تصویر فریاد خواستن
کنایه از یاری خواستن، داد خواستن
فرهنگ فارسی عمید
(دِ گَ دَ)
استغاثه. مدد خواستن. استمداد کردن. (از یادداشتهای مؤلف) : به ملک سند کس فرستادند و فریادخواستند و گفتند که سپاه عرب آمد. (تاریخ بلعمی).
سوی آسمان سر برآورد راست
ز دادار آنگاه فریاد خواست.
فردوسی.
دست به استادم زد و فریادخواست. (تاریخ بیهقی). به عجز خویش معترف گرد و فریاد خواه. (تذکره الاولیاء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فریاد خواستن
تصویر فریاد خواستن
یاری خواستن داد خواستن استغاثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراز خواندن
تصویر فراز خواندن
پیش خواندن به سوی خود خواندن احضار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریاد خوان
تصویر فریاد خوان
کسی که طلب داوری کند داخواه مظلوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فریاد خواستن
تصویر فریاد خواستن
((~. خا تَ))
داد خواستن، کمک خواستن، فریاد خواندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرا خواندن
تصویر فرا خواندن
احضار کردن، دعوت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره